قصه مون از اونجاشروع شدکه:
اگه گفتی گل کدومه،نمیرم
محکم زدم روی دست چپش وگفتم:گله...
دستشو بازکرد اماپوچ بود...
اشکم سرازیرشد...
حواسش نبودوقتی داشت بادست راستش اشکشو پاک میکرد،فهمیدم
فهمیدم که هردودستش پوچ بوده...
قصه مون از اونجاشروع شدکه:
اگه گفتی گل کدومه،نمیرم
محکم زدم روی دست چپش وگفتم:گله...
دستشو بازکرد اماپوچ بود...
اشکم سرازیرشد...
حواسش نبودوقتی داشت بادست راستش اشکشو پاک میکرد،فهمیدم
فهمیدم که هردودستش پوچ بوده...